صهیونیسم
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
تئودور هرتسل بنیانگذار صهیونیسم
ایدئولوژیهای سیاسی-اجتماعی |
صهیونیسم |
صهیونیسم یا صیونیسم(به انگلیسی: Zionism) یک جنبش سیاسی و ملیگرای یهودی ست که در اواخر سده ۱۹ میلادی شکل گرفت. عمدهترین هدف جنبش صهیونیسم، تشکیل رژیم برای یهودیان بود. این جنبش بر منابع تاریخی و مذهبی تکیه دارد که یهودیان را به سرزمین اسرائیل ارتباط میدهد.[۱] این سرزمین که آن را امروزه اسراییل مینامند، میباشد که قوم یهود از حدود ۳۲۰۰ سال پیش تا سال ۲۰۰ میلادی (که امپراتوری روم آنها را پراکنده کرد) در آن سکونت داشتند.
صهیونیسم، اعتقادات یهودیان سرتاسر جهان را تحت شعاع قرار میدهد و آنها را ترغیب به مهاجرت به فلسطین میکند. به همین علت در ابتدا یهودیان با هر عقیدهای، چه چپ، چه راست، چه مذهبی و چه سکولار به این جنبش پیوستند. پس از مدتی که اختلافات عقیدتی در آنها بروز کرد صهیونیسم به شاخههای دیگری مانند «صهیونیسم مذهبی»*[۲]، «صهیونیسم سوسیال»*[۳]، و «صهیونیسم تجدیدنظر طلب»*[۴] تقسیم شد. با این حال تمام این شاخهها در عقیدهٴ پایه، یعنی بازگشت یهودیان به فلسطین و تشکیل دولت یهودی مشترکند.[۲]
مخالفتهایی با صهیونیسم در موارد مختلفی چون مخالفتهای مذهبی، نحلهٔ فکری ملیگرای رقیب و اختلاف عقیدهٔ سیاسی که این ایدئولوژی غیر اخلاقی یا غیر عملی میشمارد، به وجود آمدهاست.[۳]
مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۵ قطعنامه ۳۳۷۹ را با ۷۵ رأی موافق، ۳۵ رأی مخالف و ۳۲ رأی ممتنع به تصویب رساند که در آن به صورت درست «صهیونیسم شکلی از نژادپرستی و تبعیض نژادی معرفی شده» بود.[۴] در سال ۱۹۹۱ همین مجمع در قطعنامه ۴۶/۸۶ با ۱۱۱ رأی موافق، ۳۲ رأی مخالف و ۱۳ رأی ممتنع اعلام کرد که قطعنامه ۳۳۷۹ را لغو میکند.[۵]
محتویات
- ۱ واژه
- ۲ برقراری جنبش صهیونیسم
- ۳ نقد صهیونیسم و مخالفت با آن
- ۳.۱ قطعنامههای محکوم کننده صهیونیسم
- ۳.۲ یهودیان مخالف صهیونیسم
- ۴ جستارهای وابسته
- ۵ پینوشت
- ۶ پانویس
- ۷ پیوند به بیرون
واژه
واژه «صهیونیسم» برگرفته از «صهیون» یا صیون (به عبری: ציון)، نام تپهای در اورشلیم (که در تورات نیز به آن اشاره شده) است. ناتان برنبام برای اولین بار این کلمه را به معنای «ملی گرایی یهودی» در ژورنال «خود-رستگاری» به کار برد. صهیونیسم در ابتدا از مایههای مذهبی یهودیان برای اجتماع آنان در فلسطین وام میگرفت، با این حال صهیونیسم مدرن، بیشتر جنبشی سکولار است که بنا به ادعای خودشان در پاسخ به یهودستیزیهای قرن ۱۹ در اروپا فعالیت میکند. از زمان پایه ریزی کشور اسرائیل، کلمهٴ «صهیونیسم» عموماً به معنای پشتیبانی کردن اسرائیل به عنوان کشوری برای یهودیان به کار میرود.
برقراری جنبش صهیونیسم
پیشزمینهٴ تاریخی
قوم بنیاسرائیل (که خود به ۱۲ قوم تقسیم میشود) بازماندگان قبایلی هستند که ابتدا در حدود ۴۰۰۰ سال پیش در جنوب بینالنهرین ساکن بودهاند، بعد به سرزمین کنعانیان(فنیقیهایها) و سپس به مصر مهاجرت کردهاند*[۵]. در مصر مورد ظلم و ستم قرار گرفتهاند و با ظهور موسی در حدود ۳۳۵۰ سال پیش، به دین موسی گرویدند و طی مهاجرتی معروف توسط وی دوباره به سرزمین کنعان انتقال داده شدند.[۶] این قوم در حدود ۳۰۰۰ سال پیش اولین دولت خود را در همان سرزمین بنیان نهادند.[۷] بعدها در اثر هجوم بیگانگان و جنگهای داخلی ۱۱ قوم دیگر از بین میروند و یا به عنوان برده در قوم یهودا ادغام میشوند. افرادی را که امروزه به بنیاسرائیل منسوب میکنند، در واقع بازماندگان قوم یهودا هستند.[۸]
در سال ۵۹۷ ق.م. که بختالنصر امپراتور بابل سرزمین یهودیه را به تصرف درآورد، بسیاری از مردمان آن را که توان کاری داشتند به اسارت به بابل برد که در آن هنگام پایتخت کلدانی محسوب میشد. سرزمین یهودیه به صورت یکی از ایالات دور افتاده امپراتوری بابل درآمد. سرانجام امپراتوری قدرتمند بابل به دست کوروش بزرگ در سال ۵۳۸ ق.م. گشوده شد. ساتراپ بابل بخشی از امپراتوری هخامنشی گردید. کوروش بزرگ به یهودیان امکان داد به سرزمین خویش باز گردند، شماری از آنان به سرزمین ایران کوچ کردند.
از سال ۷۰ میلادی و پس از شکست یهودیان در شورش بزرگ*[۶] و تخریب اورشلیم توسط امپراتوری روم، و همچنین شکست دیگر در شورش بارکخبا*[۷] در سال ۱۳۵ میلادی که به پراکنده شدن بخشی از یهودیان در دیگر نقاط امپراتوری منجر شد، بازگشت این عده از یهودیان مهاجرت کرده به سرزمین مادری پس از حدود ۱۹۰۰ سال، همواره دغدغه این یهودیان مهاجرت کرده به بقیه دنیا٬ به صورت آرزوبودهاست. به علت نتایج مصیبت بار این شورشها، چنین جنبشهای مردمی که برای بازپس گیری حاکمیت ملی و بر اساس تأثیرات دینی به وجود آمده بودند، به جنبشهایی تبدیل شدند که در آنها توکل به مشیت الهی، با این فرض که خواست خدا بر این است که این سرزمین در نهایت به قوم برگزیده یهود برسد، جایگزین عناصر انسانی «رستگاری توسط مسیح» شدهاست. با وجود اینکه قومیگرایی یهودی در دوران باستان بیشتر جنبهٴ مذهبی داشتهاست، با این حال مطرح شدن دوبارهٴ بازگشت به سرزمین مادری در بین یهودیان را باید مدیون برپایی ایدئولوژیکی و سیاسی صهیونیسم دانست. با این حال یهودیان حتی بعد از شورش «بارکخبا» نیز در اقلیتهای کوچکی به طور مستمر در سرزمین فلسطین زندگی میکردهاند و برای این حضور مدارک تاریخی زیادی وجود دارد. به عنوان مثال، تلمود اورشلیم در قرنهای پس از این شورش تالیف شدهاست. ابداع کنندهٴ «علامات مصوتهای عبری» نیز در قرن پنجم، در یکی از اجتماعات یهودی فلسطین زندگی میکردهاست.
پراکندگی آرام و تدریجی حضور یهودیان در فلسطین به علل گوناگون روی داد. از جمله شکست در شورش بارکخبا توسط آدریان (امپراتور وقت روم)، گشودن فلسطین در سال ۶۰۰ میلادی توسط اعراب، جنگهای صلیبی در سده ۱۱ و پس از آن، و همچنین بی کفایتی امپراتوری عثمانی از سدهٔ ۱۵ به بعد، که به واسطهٴ آن، زمین، به شدت حاصلخیزی خود را از دست داد و اقتصاد به معنای واقعی صفر شد.
مهاجرت یهودیان، پس از قرنها پراکندگی
بازگشت به سرزمین مادری در بین نسلهای مختلف یهودیان پراکنده همواره موضوعی با اهمیت تلقی میشدهاست. این علاقه، مخصوصاً خود را در دعاهای «عبور»*[۸] و «یوم کیپور»*[۹] نشان میدهد که مطابق سنت حاوی جملهٴ «سال بعد در اورشلیم» هستند. مهاجرت به اورشلیم طبق قوانین یهود*[۱۰] همواره عملی قابل ستایش محسوب شدهاست و به عنوان یک امر الهی در بیشتر نسخههای ۶۱۳ فرمان نیز آمدهاست. با این که چنین چیزی در نسخهٴ میمونیدز*[۱۱] نیامدهاست، اما خود او در نوشتههایش ذکر میکند که بازگشت به اورشلیم برای یهودیان امری بی نهایت ضروری و مهم است*[۱۲]. از قرون وسطی و بعد از آن، تعدادی از یهودیان مشهور و بعضاً مریدان آنها به فلسطین مهاجرت نمودند. از بین آنها میتوان به نامانیده*[۱۳]، یچل پاریس*[۱۴] و صدها تن از شاگردانش، یوسف کارو*[۱۵]، مناشم مندل*[۱۶] ویتبسک و ۳۰۰ تن از پیروانش، ویلنا گائن*[۱۷] و بیش از ۵۰۰ تن از شاگردانش (به همراه خانواده هایشان) اشاره نمود.
صهیونیسم اولیه
پس از رنسانس فرهنگی یهودیان در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی که هاسکالا نامیده میشود، و در پی انقلاب فرانسه و گسترش عقاید لیبرال میان عدهای از یهودیان تازه از سلطه خارج شده، برای اولین بار طبقهای از یهودیان سکولار به وجود آمد که دارای عقاید متداولی چون عقل گرایی، رمانتیسیم و از همه مهم تر ملی گرایی بودند. یهودیانی که یهودیگری را حداقل به معنای سنتی آن کنار گذاشته بودند، هویت جدیدی به عنوان یک ملت و بر اساس مصداق اروپایی آن برای یهودیان تشیکل دادند. الهام بخش آنها در این فعالیت، فعالیتهای ملی دیگر کشورها، از قبیل یگانگی آلمانیها و ایتالیاییها، و همچنین استقلال مجارستان و لهستان بود. آنها از خود میپرسیدند[نیازمند منبع] که اگر ایتالیاییها مستحق داشتن سرزمین مادری و میهن هستند، چرا یهودیان نباشند؟ پیش روی جدید در جنبش صهیونیسم در سالهای ۱۸۰۰، با تلاش نمایشنامه نویس، روزنامهنگار و دیپلمات متولد آمریکا، مردخای مانوئل نوح*[۱۸] در سال ۱۸۲۰ ایجاد شد که در برقراری موطنی در گراند آیلند نیویورک*[۱۹] برای یهودیان کوشید.
برخاستن صهیونیسم سیاسی مدرن
تا قبل از سال ۱۸۹۰ نیز یهودیان تلاشهای زیادی در بر قراری منطقهای یهودی نشین در سرزمین فلسطین که در قرن ۱۹ بخشی از امپراتوری عثمانی به شمار میرفت انجام داده بودند. در آن سالها ۵۲۰۰۰۰ نفر در این منطقه (اکثراً مسلمان و مسیحیان عرب) ساکن بودهاند و ۲۰ تا ۲۵ هزار نفر از این مقدار را نیز یهودیان تشکیل میدادند. قابل ذکر است در زمان شکلگیری اولیه صهیونیسم مدرن نظریههای دیگری برای تشکیل کشور یهودی در کشورهای دیگری همچون آرژانتین نیز شد که در نهایت منتفی گشت.
نقد صهیونیسم و مخالفت با آن[ویرایش]
سازمانها و افراد گوناگونی، مخصوصاً بعد از سال۱۹۴۸ با صهیونیسم مخالفت کردهاند. اتحادیه عرب و کمیته عالی عربی طرح جداسازی سازمان ملل (قطعنامه۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل متحد) را که ایجاد دولت یهودی و عربی در فلسطین را میپذیرد[۹] رد کردهاند، و اسراییل را اشغالگر "اراضی عربی" دانستهاند.[۱۰][۱۱] دول عربی همچنین فلسفه صهیونیسم را که ایجاد اسراییل را تعهد کرده رد میکنند و به خصوص مدعی اند جابجایی ۷۰۰۰۰۰ پناهنده عرب در مهاجرت دسته جمعی سال۱۹۴۸ فلسطین[۱۲]، و مناقشه در پی آن، نتیجه اجتناب ناپذیر بنیان دولت یهودی است.
عده ای از یهودیان مقیم آمریکا نیز گاه تظاهراتی علیه اسرائیل و مکتب صهیونیسم برگزار میکنند. آنها رابطه بین صهیونیسم و یهود را انکار میکنند و اسرائیلیان را اشغالگران فلسطین مینامند.[۱۳]
قطعنامههای محکوم کننده صهیونیسم
نوشتار(های) وابسته: قطعنامه ۳۳۷۹ مجمع عمومی سازمان ملل متحد
سازمان وحدت آفریقا و جنبش غیرمتعهدها قطعنامههایی در اوایل دهه۷۰ میلادی علیه صهیونیسم صادر کردند.[۱۴]
یهودیان مخالف صهیونیسم
برخی خاخامهای یهودی با جنبش صهیونیزم مخالفند. از جمله:
حریدی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
حریدیها یا خریدیها بنیادگرایان مذهبی یهود میباشند. ایشان باورهایشان را بهطورمستقیم برگرفته از موسی و تورات نازل شده بر او در طور سینا میدانند.
کوشر
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
کوشر یا کاشر به غذائی گفته میشود که در آیین یهودی و بر پایه قوانین کشروت پاک (مشابه اصطلاح اسلامی حلال) به شمار میآید. بیشتر یهودیانِ معتقد دنبالهروی این قوانین هستند.
محتویات
گیاهان کوشر
همة میوهها و سبزیها کوشر هستند.
جانوران کوشر
بر پایهٔ قوانین کوشر خوردن خوک، شتر، حیوانات و پرندگان گوشتخوار، ونوشیدن خون جانداران مجاز نیست. فقط جانوران دریایی که دارای فلس (پولک) و باله باشند کوشر هستند. گوشت حیوان غیرنشخوار کننده پاک نیست.
قوانین کشتار جانوران
چون در یهودیت خوردن خون جایز نیست خون باید از گوشت کاملاً بیرون کشیده شود. شحیطه (روش ذبح در آیین یهود) باید به گونهای باشد که حیوان فوری و بدون درد بمیرد و یهودیان معتقدند آزار جانور پیش از مرگ گوشت آن را ناپاک میکند.
قوانین دیگر
بسیاری از یهودیان شیر و گوشت را با هم در یک وعده غذائی استفاده نمیکنند. شماری از یهودیان معتقد حتی زمان مشخصی بعد از خوردن گوشت لبنیات مصرف نمیکنند.
جستارهای وابسته
========================================
http://www.iranjewish.com/Essay/Essay92_24_5.htm
دي 83
پيمان متين
در مورد پوشاك يهوديان ايران در ادوار باستاني اطلاعات بسيار ناچيزي موجود است.* با اين حال در كتب متعدد تورات و ساير منابع مقدس كه بيانگر تماس يهوديان با دربار شاهان پيش از اسلام است، اشاراتي كوتاه به نحوة لباس پوشيدن آنها شده است. در هر حال، بحث در اين خصوص و در اين زمان، بيشتر برپاية حدس و گمان خواهد بود. با يك بررسي دقيق بر روي متون ديني يهود، ميتوان حدس زد كه يهوديان در دربارها – مثلا ملكه هايي نظير استر يا شوشندخت افسانهاي، و يا رايزناني چون مردخاي يا دانيال نبي - همانند ساير درباريان لباس ميپوشيدهاند كه البته احتمالا استثنائاتي در مورد برخي مقولات يا نمادهاي مذهبي درخصوص نوع پوشش نيز، رعايت ميشده است. اين حقيقت كه يهوديان نيز هر از چند گاه در ارتش انجام وظيفه ميكردهاند، اين فرضيه را كه احتمالا آنان نيز همچون ساير مردمان كشور لباس به تن ميكردهاند، بيش از پيش قوت ميبخشد. هيچ نشاني از وجود لباسي متمايز از ديگران، در اين دوران ديده نميشود.
اندك زماني پس از ظهور اسلام در نيمه اول قرن هفتم ميلادي، موازين تحقيرآميز در خصوص پوشش و همچنين ساير قوانين لازمالاجرا براي اقليتهاي مذهبي توسط خليفه دوم، عمربن خطاب (دوره حكومت 634-644 م.)، وضع گرديد. بنابر فرمان وي، يهوديان ميبايد لباسي به رنگ خاص بپوشند و از گذاردن انگشتري نگيندار در انگشتان، منع شدند. در سال 807 م.، خليفة مشهور عباسي، هارون الرشيد (دوره حكومت : 786-809 م.) به منظور محدوديت بيشتر اقليتها، ابتدا استفاده از قطعه پارچهاي آبي رنگ را براي مسيحيان و سپس قطعه پارچهاي زرد رنگ را براي يهوديان، تكليف كرد. اشارات موجود به اين قطعه پارچة زرد رنگ در ادبيات كلاسيك فارسي – تحت عناوين عسلي، يهودانه يا يهوديانه، و غيار- و نبود هرگونه اشاره به پارچة آبي رنگ مسيحيان، نشاندهنده آن است كه يهوديان هدف مشخص چنين تبعيضهايي بوده، و استفاده از اين تكه پارچهها، گرچه گهگاه، تنها بر ايشان تحميل ميشده است.
زغزل و مي چو تير و گل نشود
پشت چو چوگان و روي چون عسلي ناصر خسرو (1003-1060م.)
گردون يهودانه به كتف كبود خويش
آن زرد پاره بين كه چه پيدا برافكند خاقاني (متوفي : 1199م.)
خليفه متوكل (دوره حكومت : 847-861 م.) قوانين دست و پاگيرتري را وضع كرد و به يهوديان، پوشيدن جامهاي زردرنگ را تكليف نمود. طي حكومت خليفه فاطميه الحكيم (دوره حكومت : 996-1021 م.)، چنين محدوديتهاي تحقيرآميزي به درجه اعلاء خود رسيد. او مقرر داشت كه يهوديان تصويري از يك گوساله را به دور گردن خويش بپوشانند. معهذا، چنين نشانههايي در سالهاي بعدي صرفا دورهاي بوده، بستگي به حاكمان يا فرمانروايان محلي داشته است. حكام سلجوقي كه دلبستگي زيادي به تسنن داشتند، جو غيرقابل تحملي را حتي براي شيعيان فراهم آورده بودند. در سال 1085 م.، طي حكومت جلالالدين ملكشاه، قوانين عمر يكبار ديگر به مرحله اجرا درآمد و در سال 1091 م. وي دستور داد تا زنان كليمي علاوه بر تكه پارچه مشخص شده، بايد كفشهاي لنگه به لنگه و غيرهمرنگ بپوشند. اشعار فوقالذكر و بسياري ديگر از اين دست در آن دوره، بيانگر رواج كاربرد تكه پارچه زردرنگ در آن زنان ميباشد.
پوشش زنان يهودي ايران مربوط به سالهاي 1900-1880 ميلادي
پس از استقرار حكومت صفويه به سال 1501 م.، ايذا و اذيت اقليتها مجددا آغاز شد و به منتهي درجه خود رسيد. طي سلطنت شاهعباس اول، قوانين تبعيض آميز دوباره بر يهوديان تحميل شد. مردان يهودي مجبور شدند كلاهي يازده ترك (در تقابل با كلاه دوازده ترك شيعيان قزلباش)، كه هر ترك آن رنگي مجزا داشت به سر كنند و دور آن پارچهاي قرمز رنگ به طول سه ذرع (حدود 5/3 يارد ) بپيچند. متعاقبا آنها از گذاردن عمامه (به شيوه مسلمين) منع گرديدند. زنان ملزم بودند كه زنگولههايي را به ته چادرهايشان بدوزند تا آنكه مسلمانان از ورود ايشان باخبر شوند. اينها نشان ميدهد كه يهوديان نيز همانند ساير ايرانيان لباس ميپوشيدهاند، چرا كه مجبور ميشدند مقولاتي را جهت تمايز به البسه خود اضافه كنند كه فلسفه وجودي چنين قوانيني نيز، همين تمايز بوده است.
بايد دقت داشت كه تفاوتهاي موجود در پوشاك، منطقهاي بوده است. براي مثال، يهوديان كردستان، چنانچه عكسهاي به دست آمده از ادوار بعدي نشان ميدهند، درست به شيوة كردها لباس ميپوشيدند. قوانين تبعيضآميز درخصوص پوشاك طي حكومت شاه عباس دوم به اوج خود رسيد، به طوري كه نامبرده دستور داد علاوه بر قطعه پارچه زرد رنگ، يهوديان اجازه پوشيدن جوراب نداشته و ميبايست كفشهاي لنگه به لنگه پا كنند. زنان يهودي حق نداشتند چهره خود را بپوشانند (چهره باز نشان بيبندوباري و بيحيايي بود) و بايد چادري دورنگ به سر ميكردند. مردان يهودي اجازه نداشتند لباسهاي فاخر بپوشند يا ريش خود را اصلاح كنند و ميبايد سر خود را بتراشند.
آنها مجبور بودند بالاپوشهاي سبز يا قرمز به تن كنند و به جاي شال، طنابي به دور كمر خود ببندند. از طرفي، هنگام رفتن به خيابان، ميبايست عباي خود را (كه بالاپوشي بود بيدگمه و جلو باز كه چاكهايي براي عبور دستان از دو طرف داشت) نپوشند، بلكه آن را با دست حمل كنند.
در سالهاي بعدي، مدركي دال بر وضع قوانين تحقيرآميز جديد، يافت نميشود. عكسهاي يهوديان در قرن نوزدهم ميلادي، نشان ميدهد كه در كل تمايزي بين آنها و مسلمانان نيست، به شرط آن كه استطاعت مالي لازم را براي پوشيدن لباسهاي خوبميداشتند، مگر در مورد ارامنه يا زرتشتيان كه از روي لباسشان به خوبي قابل تشخيص هستند. مثلا زنانشان به ترتيب روسريهاي بزرگ سفيد يا ديگر رنگهاي روشن به سر ميكردند و برخلاف سايرين – يعني يهوديان و مسلمانان كه خود را با چادر ميپوشاندند- صورتشان را باز نگاه ميداشتند. مردان يهودي لباسي مشابه مردان مسلمان به تن ميكردند.
به طور كلي، جامه اصلي مردان در اواخر قرن نوزدهم ميلادي شامل پيراهني بود بييقه و بيسر و آستين به نام پيراهن، شلوار و بالاپوشي به نام قبا. شلوار تا چند اينچ بالاتر از قوزك پا ميآمد و در ناحيه كمر با بندي كه در جلو گره ميخورد، بسته ميشد. مردانِ حكومتي شلوارهايي باريك و بلند ميپوشيدند. روي شلوار بالاپوشي سهربعي با يقه هفت به نام قبا پوشيده ميشد كه تا نزديكي زانوها ميرسيد ( هر چه وضعيت اقتصادي ضعيفت بود، طول ان بالپوش كوتاهتر ميشد). اين بالاپوش چاكهايي براي سهولت حركت در طرفين داشت، همراه با آستينهايي بلند يا كوتاه. قبا را با يك شال به دور كمر ميبستند. بهترين نوع اين شال از جنس پشم لطيف كشمير بود. در مورد افراد كم بضاعت تكه پارچهاي بلند و باريك و حتي يك طناب نقش شال را ايفا ميكرد. كت يا نيمتنهاي آستيندار و رنگي با جيبهايي بر آن به نام «اَرخالُق» اغلب زير قبا پوشيده ميشد. بسته به فصل سال يا توان مالي فرد، مردان بر روي همه اينها بالاپوشي به نام «كُليجه» كه در پشت چين ميخورد و گاه با خز آستردار ميگرديد و نيز عبا، ميپوشيدند. مردها تنها در زمستان جوراب به پا ميكردند. كفشها عموما بيپاشنه و پشتباز بودند، يا آن كه «گيوه»، كه نوعي كفش بافتني با كفهاي چرمي است، ميپوشيدند. در سالهاي بعدي نوعي روكفشي نيز معمول گرديد.
جنس پارچه اين لباسها به ميزان ثروت فرد بستگي داشت و ميتوانست از پشم يا نخ ساده تا بهترين پشم كشميري، ابريشم و حتي گلابتوندوزي با قلابدوزيهايي در جلو و پشت، نظير ارخالق، يا خزدوزي شده در حواشي و سرآستينها، همچون كليجه، متفاوت باشد.
پوشش سر در ايران بسيار اهميت داشت، به طوري كه هيچ مردي را سر برهنه نميشد ديد. مردان مسلمان و يهودي دست كم نوعي عرقچين بر سر ميگذاشتند، به خصوص در تابستان و در خانه. مردان يهودي بر روي عرقچين كلاهي نمدي گذاشته يا آن كه به دور آن عمامهاي كوچك ميبستند. مردان عادي كلاهي ساده، گرد و نمدي به شكل يك طالبي نصفه، به سر ميكردند و حال آن كه متمولين كلاههايي از جنس پوست بره ايراني ميپوشيدند. كلاههاي اوايل قرن نوزدهم ميلادي بلند و مخروطي شكل بود، در حالي كه كلاههاي اواخر اين قرن، بيشتر كوتاه و استوانهاي بودند.
تقريبا هيچ عكسي از زنان يهودي در اواسط قرن نوزدهم ميلادي در دست نيست، اما ميتوان حدس زد كه آنان نيز همانند مردان، لباسهايي مشابه مسلمانان به تن ميكردهاند. جامه اصلي زنانه در اواخر قرن نوزدهم ميلادي عموما شامل شلواركي گشاد به نام تُنبان كه در كمر با بندي گره ميخورد، دامني پُفدار به نام شليته، پيراهني آستين بلند و بدون سرآستين تحت همين نام پيراهن، و نوعي نيمتنه چسبان و آستين بلند به نام اَرخالُق كه با نوع مردان فرق ميكرد، بود. دامنهاي كوتاهي كه براي مدت زماني كوتاه در اواخر سالهاي 1870 م. طي حكومت ناصرالدين شاه باب شدند، از لباس بالرينهاي اروپايي الهام گرفته شده بود كه سخت مورد توجه زنان شاه پس از سفرش به اروپا قرار گرفت. معهذا، احتمالا زنان محجوبتر و همچنين زنان كليمي با حياتر، انواع سادهتر و بلندتر چنين دامنهايي را به بر ميكردند. تُنبان بعدها با شلواركهايي بلند كه گاه در قوزك گره ميخورد و بعدها با جوراب پوشيده ميشد، جايگزين گرديد. بسته به موقعيت و سليقه فرد، شليته و تنبان سوزندوزي ميشد و گاه تمامي آن با طلا و نقره مزين ميگرديد. روي همه اينها نيمتنهاي كوتاه به نام ارخالق ميپوشيدند. ارخالق زنانه چسبان و كوتاه بود تا كمر، و آستينهاي بلندي داشت.
جلوي آن باز بود و گاه در كمر دگمه ميخورد. جوراب صرفا در زمستان يا خارج از منزل پوشيده ميشد. جورابها نيز در طرحهاي مختلف قلابدوزي يا سوزندوزي ميشدند. زنان موي سر خود را با روسري بلندي كه در زير چانه با سوزني بسته ميشد، ميپوشانيدند. كيفيت اين روسري به وضعيت اقتصادي صاحبش بستگي داشت. پوششهاي سر از انواع توريهاي زردوزي شده، همانند اشارپهاي عروس روسي دوخته ميشد كه در بين زنان كليمي بسيار متداول بودند، شايد به اين دليل كه محدوديتهاي شديد جهت پوشاندن موها در ميان يهوديان وجود نداشت.
لباسهاي عروس و حتي چادرها را نيز از چنين اليافي ميدوختند. ژاكتها و دستمالسرها سوزندوزي ميشدند، به خصوص زريدوزي تحت عنوان نقده كه بسيار در ميان يهوديان متمول به جهت نشان دادن ثروت خود، رواج داشت. جواهرات و البسه زربافت نه تنها نشاندهنده توجه و عشق شوهر به همسرش بود، بلكه بيانگر ثروت زن، يعني تنها چيزي كه ميتوانست پس از طلاق يا مرگ همسر براي خود نگه دارد و به وارث ندهد، محسوب ميشد. به همين دلايل، چنين زناني مايه غبطه سايرين بودند، بنابراين هيچ ترديدي در به رخ كشيدن يك چنين دارايي، به خود راه نميدادند. اما معمولا آنها را در بيرون از خانه از بيم حمله رهگذران، به بر نميكردند.
هنگام ترك خانه، زن بايد پوششي را به تن ميكرد كه دامن، شلوار و پاهايش را بپوشاند. اين پوشش، چاقچور نام داشت. روي آن نيز چادر سياهي ميپوشيدند كه گاه دور كمر مثل پيش بند گره ميخورد. چنين زني به طور تمام و كمال، پوشيده بود. براي پوشانيدن صورت از قطعه پارچهاي به نام روبند كه روي صورت را ميگرفت و از پشت با بندهايي دورسر گره ميخورد، استفاده ميكردند. روبند زنان مسلمان سفيد و از آن كليميان مشكي بود، بعدها روبندي كوچكتر بافته شد از موي سياه اسب تحت نام پيچه در بين زنان يهودي متداول شد.
در سال 1892 م. ، با تحريكات مردي روحاني به نام آخوند ملا عبدالله، قوانيني خاص در جهت محدوديت لباسها مجددا وضع گرديد كه ابتدا در همدان و سپس در برخي ديگر از شهرها پياده شد، كه طبق آن وصله قرمز رنگ «يهودي» دوباره تحميل گرديد. افزون بر وصله قرمز، يهوديان موظف بودند البسه پاره بپوشند، پوشش رويي آنها رنگ خاصي داشته باشد، و حق نداشتند جوراب و عبا بپوشند.
مردان كليمي مجبور شدند كه جلوي موهاي خود را بتراشند. روبند سياه نيز دوباره اجباري گرديد. وصله اجباري تا سال 1898 م. همچنان تداول داشت تا آن كه رئيس مدرسه جهاني آليانس** در تهران با مقامات دولتي و روحاني به مذاكره پرداخت و قرار شد به جاي اين وصله، نشان فلزي مدرسه را به شكل گل سينه بكار برند. اين روش در ساير شهرهايي كه مدارس جديدالتاسيس آليانس در آنها افتتاح ميشد به كار رفت و به زودي وصله ها به بوتة فراموشي نهاده شدند. دانش آموزان آليانس نيز از اونيفرمي به سبك البسه اروپايي استفاده ميكردند.
اعضاي هيئت مديره انجمن كليميان (حبرا) در سال 1277 شمسي بالباس هاي روز خود
در مجموع، ايرانيان يهودي از اولين اشخاصي بودند كه سبك البسه غربي را كه تحت نفوذ مبلغين و فرانسويان وارد شده بود، پذيرا گشتند، هر چند كه اين سبكها در عوامالناس مقبول نيفتاد.
در سال 1928 م.، اندك زماني پس از سلطنت رضا شاه (دوره حكومت : 1925-1941 م.) نامبرده تمامي مردان را به پوشيدن كت و شلوار اروپايي و كلاهي شبيه «كپي» فرانسوي كه در ايران به آن كلاه پهلوي ميگفتند، مكلف ساخت. او همچنين در سال 1936 م.، پوشيدن چادر و روسري را براي زنان قدغن كرد. اين قانون در آغاز با مقاومت مواجه شد، حتي از سوي زنان يهودي، اما سرانجام با زور و اجبار، فرمان شاه غالب آمد و بالاخره هر نوع تمايز در پوشاك، كاملا منسوخ گرديد